امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

پسر شیرینم

بابا علیرضا از امیرحسین میپرسه بابایی منو دوست داری یا ببعیتو!یکمی فکر میکنه میگه بابا رو!!!دفعه ی اول بود که عشق بابا غلبه کرد چون تا دفعه های پیش همیشه ببعی پیروز بود! دستشویی کرده بود.بردمش شستمش و واسه اینکه تا یکی دو ساعت راحت باشه و پوشکش نکنم گفتم مامانی جیشششش بکن!!اونم عوض عمل به دستور من گفت جییییییییشششش!! یه بازی فکری داره که عکس یه سری حیوون روش داره. بهش میگم مامانی خرس کدومه؟رفته خرسش رو از رو کمدش آورده میگه ایناها! پریروز خونه ی عمه ی جوجه مهمون بودیم.بعد از نهار همه داشتن تو جمع کردن ظرفا کمک میکردن.اونم در قوطی اسمارتیزش رو برده میده به شوهر عمه و میگه بفنت(بفرمایی...
29 بهمن 1391

دندون پانزدهم

این روزها بزرگترین ذوق زندگیم شده دیدن کوچک شدن لباسهات. ذوق های مادرونه خیلی قشنگن.پر از احساس. تازه دارم میفهمم که مادرم چقدر دوستم داره.چقدر برام زحمت کشیده.دوستش دارم.اندازه ی تمام شبهایی که نخوابیده.اندازه ی تمام جوونیش که از دست رفته.تمام زیباییش که بخاطر من از دست رفت.و اندازه ی عمق نگاه همیشه نگرانش که هنگام هر خداحافظی بدرقه ی راهمون میکنه  . پسرم دندون پانزدهمت مبارک.این مروارید کوچولو از بالا چهارمین دندون سمت راست سرک کشیده.ماه بیستم زندگیت خیلی پر برکت بودها. زیر میز غذاخوری یه جورایی شده پناهگاه پسرکمون.اگه تونستید پیداش کنید!!؟   ...
19 بهمن 1391

دندون چهاردهم

عزیز دلم دوسه روز هست که دندون چهاردهمی هم سرک کشیده که میشه چهارمی از پایین سمت راست دندون قبلی قرینه ی همین بود در سمت چپ که من از طرف خودم حساب کرده بودم و نوشتم سمت راست جدیدا عاشق کتاب ونقاشی کردن شده.تا منو بیکار گیر میاره کتاب میاره و رو پام میشینه میگه مامان تابا بوخون یا مداد میاره میگه کاهذ بده نگاشی و میشینه تا میتونه و کاغذ جا داره خط میکشه هفته ی پیش رفتیم بیرون و واسش لباس عید خریدم. یه شلوار و ژیله ی ست با پیرهن سفید و کت تک و پاپیون وقتی پوشید من وبابا میخواستیم قورتش بدیم! البته جمعه ی گذشته افتتاحش کرد و باهاش رفتیم عروسی دختر عموم ولی خوب شد زودتر خریدم که از بابت...
17 بهمن 1391

عین آرامش

برام هیچ حسی شبیه تو نیست... کنار تو درگیر آرامشم. همین از تمام جهان کافیه... همین که کنارت نفس میکشم. برام هیچ حسی شبیه تو نیست... تو پایان هر جستجوی منی. تماشای تو عین آرامشه... تو زیباترین آرزوی منی.   ...
15 بهمن 1391

بیست ماهگی

ماهگیت مبارک امید زندگی دیروز یعنی روز سه شنبه که ماهگرد تولد جیگر مامان بود همزمان شد با تولد حضرت محمد(ع) که تعطیل هم بود. صبح شال و کلاه کردیم و سه نفری رفتیم کن به نیت امام زاده داوود.تا دم امام زاده رفتیم منتها انقدر برف اومده بود که نمیشد اون قسمت پیاده رو رفت.بخاطر همین هم برگشتیم و تو راه یه کم برف بازی کردیم.تهران هوا بارونی بود و تا صبح هم بارون اومد. نهار پیتزا خوردیم و بعدش هم تو اون هوای سرد بستنی و فالوده خوردیم و تا ساعت هفت هم اومدیم خونه با یه خاطره ی خوب از روز ماهگردتولد پسرگلی و یه روز تعطیل           شال و کلا...
11 بهمن 1391

همه چیز ما

قربونت برم تو هیچی کم نداری واسه همه چیز ما بودن کم کم شدی واسه خودت و ما یه مرد کوچولو.تقریبا اسم همه چیزو میگی.میوه ها.اعضای بدن.اسباب بازیا.حیوانات و صداهاشون که چه خوردنی صداشونو در میاری. تازگیا دارم صداتو ضبط میکنم .شعر میخونی .صدا در میاری.میخندی. گریه میکنی .                                                           &nbs...
5 بهمن 1391

تیک تاک.لحظه ها میگذرند

برای نوشتن از تو برای خودم بهترین و ناب ترین لحظه ها را یافته ام. وقتی که صدای نفسهای عزیزانم را میشنوم که چه آرام و در خواب به من زندگی میدهد.جایی در مرز شب و روز. آرام ترین و لطیف ترین موقع از حرکت وضعی زمین.بین تاریکی و روشنی.جایی که تاریکی میگذرد... خورشیدکم.به چشمان زیبایت قسم میخورم.تا همیشه دستان کوچکت را رها نخواهم کرد...دوست میدارمت گنجشک کوچولوی زیبای من...        ...
4 بهمن 1391
1